چهارگوشی که اتاق کلاس را میسازد، از مثلثی با سه ضلع «استاد»، «دانشجو» و «درس» معنا مییابد و کلاس درس دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی (۱۳۱۸، کدکن) از این هر سه دید یک استثناست. در این یادداشت میکوشم برداشت خود را درباره استثنایی بودن هر یک از این سه ضلع برایتان شرح دهم
به گزارش گروه دریافت خبر پایگاه خبری تحلیلی نوداد گیل : ماهنامه اندیشه پویا در ادامه نوشت: «استاد: واقعا الان میخواهید من درباره استثنایی بودن شفیعی کدکنی داد سخن بدهم؟ یعنی لازم است؟ همین که این استاد ادبیات، یکی از بزرگترین شاعران روزگار ماست بس نیست؟ به گمانم تا همینجا بس است اما آن چه این استثنا را شگفتتر میکند، آن است که او در عین حال یکی از بزرگترین پژوهشگران روزگار نیز هست. آمیزه هنر و دانش، آن هم در این سطح، معجونی شگفت پدید آورده که با عصاره خلق و خوی این مرد بزرگ، معجونی جادویی شده است. پس باز با مثلثی دیگر روبهروییم: هنر، دانش و اخلاق. یا از دیدی دیگر: کوشش (برای آموختن)، روش (برای جستن و یافتن و نقد و بررسی) و منش (برای رفتار فردی و اجتماعی). البته شفیعی کدکنی امروز تنها یک پژوهشگر، استاد دانشگاه یا شاعر نیست. او به شایستگی به نمادی از فرهنگ و هنر ایران تبدیل شده است و از سرمایههای ملی ماست. اما برویم به سراغ ویژگیهای استثنایی دیگر:
شفیعی کدکنی دورههای آموزشی استثناییای را گذرانده و طبیعی است که در جایگاه آموزگار هم به گونهای استثنایی رفتار کند. او اگر بخواهد هم نمیتواند عادی باشد. امروز کدام استاد دانشگاهی را میشناسید که هرگز به دبستان و دبیرستان نرفته باشد؟ شفیعی بر خلاف ما به جای اتلاف عمر در یک سیستم آموزشی بیمار و بی جان، از شیوه آموزش از میان رفته پیشینیان بهره برده و ادبیات عرب و بلاغت اسلامی را در مکتب کسانی چون ادیب نیشابوری آموخته است. تا مرتبه اجتهاد در حوزههای علمیه خراسان، با کسب فیض از بزرگانی چون آیتالله هاشم قزوینی، آیتالله حسین سبزواری، آیتالله محمدکاظم دامغانی تحصیل کرده و در دانشگاه از استادانی مانند فروزانفر و خانلری راز و رمزهای هنر و دانش ادبیات را فراگرفته و درست در روزی که در شهریور ۱۳۴۸ از پایاننامه دکتری خود دفاع کرده، به پیشنهاد همان استادان و با قید «احترامی به فضیلت» به استادی دانشگاه تهران پذیرفته شده است. او به همین اندازه (آشنایی با ادبیات پارسی و تازی و فقه، فلسفه، جامعهشناسی، تاریخ و فرهنگ ایرانی و اسلامی) بسنده نکرد و نظریهها و مکاتب ادبی جهان (و شاید بیش از همه فرمالیسم روس) را نیز در همان سالهای تحصیل به گونهای ژرف شناخت و دستیافتههای غربیان را تا حد ممکن با ویژگیهای بومی ادبیات پارسی تطبیق داد.
شیوه آموزگاری شفیعی کدکنی بر کتاب و یادداشت استوار نشده است و او مانند استادش فروزانفر، همواره با تکیه بر حافظهای حیرتانگیز با دست خالی (ولی در اصل با دست پر) به کلاس میرود. هنگام درس گفتن، حتی در همین سن، بیشتر میایستد. از دانشجویان میخواهد که بپرسند و او درس خود را در چارچوب پاسخ به آنان میدهد. هر چه بیشتر بپرسید، بیشتر بهره خواهید برد. با این که به معنی واقعی کلمه «علامه» است و کمتر پیش میآید چیزی را حتی در جزئیترین مسائل نداند، از گفتن «نمیدانم» نمیهراسد.
استاد ما یادگاری زنده از روزگاری است که دانش و دانشگاه هنوز شأنی داشت. امروز با گسترش کمی دانشگاهها و افزایش بسیار شمار دانشجویان، سقوط کیفی استاد و دانشجو را به روشنی میبینیم. در چنین روزگاری که هر کس با گرفتن مدرکی که ارزش معنوی آن از ارزش مادی کاغذ همان مدرک کمتر است، و با رزومهای ساخته شده از مقالاتی پر از «ایسم»های بیمعنی که ارزششان باز از آن مدرک یاد شده نیز فروتر است (و بیشتر آنها را هم دانشجویان بینوا نوشتهاند)، «استاد» میشود و دانشجویان را ناچار میکند کتابی را که خود با ترفند «چسب و قیچی» از کتابهای دیگران برای خود «ساخته است» بخرند و بخوانند و مدام به مقاله بی سر و تهی که باز به کمک ناخواسته دیگران نوشته ارجاع میدهد، دیدن و تنها دیدن مردی دانشمند چون شفیعی کدکنی رویدادی فرخنده است؛ کسی که بیش از چهل کتاب گرانسنگ نوشته که برخی از آنها یگانه مرجع عالی در حوزه تحقیقاتی خاص خود هستند و با این همه تا آن جا که میتواند (و خاموشی او در این باره مایه گمراهی دانشجو نمیشود) میکوشد از آنها یاد نکند.
در کلاس نظم او خواندن از هر دیوانی آزاد است جز دفترهای شعر او. او به گونهای باور نکردنی (و حتی شاید برخورنده برای گوینده یا نویسندهای که صادقانه او را ستوده است) از هر گونه ستایشی درباره خود بیزاری میجوید. با همین منش است که سخنان او درباره میراث عرفانی بوسعید و عطار بر دل مینشیند. او بر خلاف برخی داعیهداران فرهنگ و ادب، ارزشهای اخلاقی بازتاب یافته در متون کهن را در رفتار خود نشان میدهد، نه در گفتار. تفسیرها و رمزگشاییهای او از این متون هم جز آن که نشان از هوش سرشار و نگاه تیزبین وی و اشراف کممانندش بر ادبیات پارسی و تازی و فرهنگ و تمدن ایرانی و اسلامی دارد، با درک معنوی احوال عارفان و شاعران عارف بدین گونه دلپذیر درآمده است. در کلاس او، چنان که در نظریهپردازیها و نقدهای ادبی هوشمندانهاش، «زندگی» را میتوان دید. زیرا ذهن فعال او در قالب چند نظریه و اصطلاح مسخ و منجمد نشده است. او میکوشد هنر ادبیات را از دو بعد «دانش» و «هنر» بررسی کند و به همان اندازه که در بخش دانش، سختگیر و دقیق و موشکاف است در بخش هنر، آزاد و بیتکلف و رهاست. رفتار و گفتار او بر «حال» استوار است (و شاید از همینروست که برخی دوستدارانش به شوخی احوال او را مانند عرفا دارای قبض و بسط میدانند). با خواندن شعری یا یادکرد از عزیزی در میان بزرگان (مانند غلامحسین یوسفی، مهدی اخوان ثالث، ایرج افشار) حاضران را نیز به حال و هوایی دیگر میبرد و بی آن که در بند ظاهر باشد و به این فکر کند که شاید برداشتی مثبت (مثلا صمیمیت و سادگی) یا منفی (مثلا تظاهر یا ضعف) از رفتارش شود، میخندد و میگرید و این یعنی زندگی!
دانشجو: چند سال پیش عکسی که از کلاس درس شفیعی کدکنی برداشتم، در فضای مجازی منتشر شد و بسیاری از بینندگان ناخودآگاه به یاد این بیت همشهری او، نظیری، افتادند: درس ادیب اگر بود زمزمه محبتی / جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را. شفیعی کدکنی چون شمعی در میان پروانهها نشسته است و نه تنها پشت میزها که حتی روی زمین پیرامون او هم دیگر جایی برای نشستن نیست. همیشه نزدیک به صد نفر، بیشتر جوان و گاه میانسال، در کلاس او حاضر میشوند. در حالی که دانشجویان اصلی او شاید ده نفر یا کمتر باشند. چرا چنین است؟
شاید نخستین دلیلی که به ذهن آن کس که با روحیات دوستداران ادبیات آشنایی درخور دارد، میرسد این باشد: برداشت نادرست بیشتر مردم و با دریغ حتی دانشجویان رشته ادبیات آن است که این رشته قرار است از دانشجویان، شاعر و نویسنده بسازد. از همین رو یافتن نویسنده و شاعری توانا در جایگاه استاد دانشگاه برایشان امیدآفرین و نویدبخش است. آنان میپندارند اگر با کلاس دیگر استادان ادبیات نویسنده و شاعر نشدهاند، شاید با نشستن پای سخنان چنین استاد نامداری به خواست خود دست یابند. آری! سادهاندیشانه است اگر نام و آوازه بلند شفیعی را در این استقبال عجیب دانشدوستان از کلاس او بیاثر بدانیم. اما اگر واقعبین باشیم میفهمیم که آن انگیزه پیشگفته و نیز آوازه او میتواند هر کس را یک یا چند بار به کلاسش بکشاند. پس از برطرف شدن کنجاوی شخص، برای حضورهای بعدی، که گاه از یکی - دو سال هم بیشتر به درازا میکشد، باید به دنبال عاملی دیگر باشیم؛ عاملی که گمان میکنم تا اندازهای در بخش پیشین آن را شناساندم.
درس: بگذارید یک حرف خصوصی میان دانشجویان دانشکده ادبیات دانشگاه تهران را برایتان فاش کنم. پیشنهاد سال بالاییها به سال پایینیها این است که با شفیعی کدکنی درس برندارند. میدانید چرا؟ دلیل اول را که بگویم بیشتر دانشجویان امروزی قانع میشوند. آن دلیل، که بیاهمیتترین چیز از نظر من و مهمترین چیز از نظر دانشجویان ماست، نمره است. شفیعی کدکنی سختگیر و «بدنمره» است و هیچ باکی ندارد که بیشتر دانشجویان یک درس را با نمره ۲ به اصطلاح «بیندازد». انتظار پژوهشی او هم از دانشجویان زیاد است. او از شما تحقیق (به قول خودش «Paper») میخواهد و چنان در بررسی این تحقیقها حساس است که یا باید از خیر نمره تحقیق بگذرید یا کاری در خور چاپ به انجام برسانید. شاید جالب باشد که بدانید کتاب شعر و کودکی (تهران: مروارید، ۱۳۸۵) تکلیف درسی قیصر امینپور در کلاس مکتبهای ادبی شفیعی بوده است. اگر تا الان قانع نشدهاید (و این برای من مایه شادمانی است) توجهتان را به ادامه مطلب جلب میکنم. سالهاست که شفیعی کدکنی تنها یک روز در هفته (سه شنبه) دو - سه ساعت در دانشگاه تهران درس میگوید و در این مجال اندک مهمانان کلاس که شمارشان چند برابر دانشجویان اصلی درس است، با پرسشهای بسیارشان جایی برای دانشجویان اصلی نمیگذارند. سالهاست که دیگر شفیعی مجال نمییابد تنها برای دانشجویان درس خود سخن بگوید و طرح درسی را از نقطهای مشخص آغاز کند و به نقطهای مشخص برساند. همین جا بگویم که پیشتر چنین نبود و امروز هم شرایط کلاس چنین ایجاب میکند وگرنه دانش و توان و حضور ذهن و نظم فکری استاد به او این اجازه را میدهد که در یک ترم، به صورت شفاهی کتابی تازه را در نقد ادبی تألیف کند. گزافه نمیگویم. این همان کاری است که او در ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت (تهران: توس، ۱۳۵۹) کرده است. دانشجویان عین گفتههای او در کلاس را از نوار ضبط صوت به کاغذ آوردهاند و کتابی پدید آمده است که در زمینه شناخت شعر معاصر، از کتابهای مرجع به شمار میرود و استاد آن را پیشکش «دانشجویان دانشکده ادبیات دانشگاه تهران» کرده است.
راست آن است که درسی را که شفیعی میگوید، بیشتر پرسشهای دوستداران شکل میدهد تا طرح درسی که از سوی وزارت علوم یا حتی خود او مشخص شده است. نکتههایی که او میگوید هم (بر خلاف کتابهایش که در آنها کوشیده با زبانی بسیار ساده مفاهیم پیچیده را باز گوید) با همه ارزشی که برای آگاهان دارد، چندان برای هر دانشجویی قابل استفاده نیست. او آن قدر اطلاعات و نکته درباره هر پرسشی که میشنود در ذهن دارد و بیدریغ بازمیگوید که بیشتر آنها برای کسانی که آگاهی تام و تمام از موضوع ندارند، به راستی - مانند اینکه بخواهیم با گشودن سد، آب آن را با سطل برداریم - «هدر میرود». کلاس درس شفیعی کدکنی امروز (یعنی دست کم یک دهه گذشته) یک «مستر کلاس» (Master Class) است و مجالی برای پژوهشگرانی که در راه به تنگناهایی رسیدهاند و میخواهند گرههای کور کار را با راهنمایی سودمند یک بلدراه بگشایند. از اینروست که یا تنها باید دانشجویان کوشای ارشد و دکتری با شفیعی کدکنی درس بردارند یا دانشجویانی که از سطح عادی دانشگاههای ما فراتر رفتهاند و دانش را برای دانش میجویند.»